به نظر من هر اومدنی رفتنی نداره!

من هم نمی رم! فقط احساس می کنم این لباس دیگه برام تنگ شده. یه مقدار هم چرک و کثیف شده.

باید عوضش کنم.

باید برم به خونه ی جدید.

در طول این ۷-۸ سالی که وبلاگ نویسی می کردم، تاحالا وبلاگ طولانی مدت نداشتم.

دلایل مختلفی داشت. اما در کل، آدم گاهی در بعضی نقاط زندگی احساس می کنه که باید تغییر کنه. باید یه تکونی به خودش بده و جاشو عوض کنه.

الان هم باید یه تغییراتی در خودم بدم. تغییرات خوب.

گاهی دلم می خواد تمام خاطراتم رو از بین ببرم. همه ی دفترهای قدیمی رو بریزم توی حیاط و بسوزونم و تمام وبلاگ های گذشته رو پاک کنم.

تا من باشم و من. من ِ الان، نه من اسیر گذشته؛ نه منی با ترس از گذشته.

من هیچ وقت آدم بدی نبودم. خط مستقیمی رو طی می کردم، که گاهی هم پام از روش لق زد و اینور اونور شدم، اما خدا رو شکر هیچ وقت ازش پرت نشدم.

اما گاهی یادآوری همون لق زدن ها هم، آرامشمو به هم می زنه.

شاید روزی همه رو از بین بردم. اما الان نه. شاید روزی با گذشته م هم به تفاهم برسم.

به هر حال، الان وقت وقت رفتنه...

با داشتن این وبلاگ، از خیلی از دوست هام چیزهای خوبی یاد گرفتم. از خیلی ها هم، چیزهای بد و به درد نخور.

به وبلاگ های خوبی سر زدم و انرژی گرفتم و آموخته هامو زیاد کردم. از اون دوستان خوب تشکر می کنم.

به وبلاگ های بدی هم سر زدم و ناراحت و نا امید و بدبین شدم.

می خوام  خوب ها رو حفظ کنم و بدها رو پاک کنم.

برای همین می رم.

با نام جدید، به خونه ی جدید، شاید با آدم های جدید...

نمی دونم.

شاید هم اصلاً خونه ی جدیدی نداشته باشم.

شاید رفتنم خیلی طول بکشه.

شاید دیگه برنگشتم.

اگه آدرس جدیدی به دستتون نرسید، با خودتون فکر خاصی نکنید. شاید اصلاً به وبلاگ نویسی برنگشتم.

برای همتون آرزوی موفقیت دارم.

امیدوارم همه ی اون کسانی که لحظات خوبی رو توی وبلاگشون ثبت می کنن، لحظات خوبشون پایدار باشه، و اونهایی که لحظات بدی رو ثبت می کنن، از اون بدی ها خلاص شن و بتونن لحظات خوبشون رو ثبت کنن.

باشه که منم لباس های فکری بد رو از ذهنم دربیارم و بتونم با لباس های زیبا جایگزینشون کنم.

موفق باشید.

خداحافظ.